جستجو در وبلاگ

نطر خود درباره وبلاگ

۱۳۸۹ مهر ۳, شنبه

سعيد حيدري

...عشق يعني... عشق يعني مستي و ديوانگي... عشق يعني با جهان ديوانگي... عشق يعني نخفتن تا سحر... عشق يعني سجده با چشمان تر... عشق يعني سر به دار اويختن... عشق يعني اشك حسرت ريختن... عشق يعني در جهان رسوا شدن... عشق يعني مست و بي پروا شدن... عشق يعني سوختن و ساختن... عشق يعني زندگي را باختن... I love you

هاشم هوشمندي

در اين دنيا من نكردم گناهي. فقط به چشمانت كردم نگاهي. اگه اينك نگاهي شد گناهي. مجازاتم كن هر طوري كه خواهي. در اين دنيا من او را مي پرستم. هم او را هم خدا را مي پرستم. تمام مردم يكتا پرستند. و ليكن من دو تا را مي پرستم...

كامبيز و شاهرخ

...چه كنم... عشقت اگر به دلم بتابد چه كنم... مهرت اگر به سراي من بخوابد چه كنم... يك دم به سوال من جوابي بده دوست... روزي كه دلم تو را بخواهد چه كنم...

هاشم

سركلاس وقتي سر كلاس درس نشسته بودم.تمام حواسم متوجه دختري بود.كه كنار دستم نشسته بود.و اون منو داداشي صدا ميكرد.به موهاي مواج و زيبايش خيره شده بودم.و ارزو ميكردم،كه عشقش متعلق به من باشه.اما اون توجهي به اين مسايل نميكرد.اخر كلاس پيش من اومد و جزوء جلسه پيش رو خواست،من جزوءام رو بهش دادم.بهم گفت"متشكرم" ميخام بهش بگم،ميخام كه بدونه،من نميخام فقط"داداشي"باشم من عاشقشم اما...من خيلي خجالتي هستم،علتش رو نميدونم.تلفن زنگ زد.خودش بود،گريه مي كرد.كه دوستش قلبش رو شكسته از من خواست كه برم پيشش.نميخاست تنها باشه.من هم اينكارو كردم.وقتي كنارش رو كاناپه نشسته بودم.تمام فكرم متوجه اون چشمهاي معصومش بود.ارزو ميكردم كه عشقش متعلق به من باشه.بعد از 2 ساعت ديدن فيلم و خوردن 3 چيپس،خواست بره بخوابه،به من نگاه كرد و گفت"متشكرم" ميخوام بهش بگم،ميخوام كه بدونه،من نميخواهم فقط"داداشي"باشم من عاشقشم.اما...من خيلي خجالتي هستم،علتش رو نميدونم.روز قبل از جشن دانشگاه پيش من اومد وگفت،قرارم بهم خورده اون نميخواد با من بياد.ترم گذشته ما بهم قول داده بوديم كه اگه زماني هيچ كدوممون براي مراسم پارتنر نداشتيم.با هم ديگه باشيم.ددست مثل يه"خواهر و برادر"ما با هم به جشن رفتيم.جشن به پايان رسيد.من پشت سر اون كنار در خروجي ايستاده بودم.تمام هوش و حواسم به اون لبخند زيبا و چشمان همچون كريستاش بود.ارزو ميكردم عشقش متعلق به من باشه.اما اون مثل من فكر نميكرد و من اينو ميدونستم،به من گفت"متشكرم"شب خيلي خوبي داشتيم. ميخام بهش بگم،ميخام بدونه،من نميخام فقط"داداشي"باشم.من عاشقشم،اما...من خيلي خجالتي هستم.علتش رو نميدونم.يه روز گذشت،سپس يه هفته،يكسال،قبل از اينكه بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ التحصيلي فرا رسيد،من به اون نگاه ميكردم،قبل از اينكه كسي خونه بره به سمت من اومد،با همون لباس و كلاه فارغ التحصيلي با گريه منو در اغوش گرفت و سرش رو روي شونه من گذاشت و اروم گفت: تو بهترين"داداشي"دنيا هستي متشكرم. ميخام بهش بگم،ميخام كه بدونه.من عاشقشم،اما...من خيلي خجالتي هستم. علتش رو نميدانم.نشستم روي صندلي اون دختره حالا داره ازدواج ميكنه،من ديدم كه"بله"رو گفت و وارد زندگي جديدي شد.با مرد ديگه اي ازدواج كرد.من ميخواستم عشقش متعلق به من باشه،اما اون اينطوري فكر نميكرد.و من اينو ميدونستم.اما قبل از اينكه بره به من رو كرد و گفت،تو اومدي"متشكرم" ميخام بهش بگم،ميخام كه بدونه.من نميخام فقط"داداشي"باشم .من عاشقشم اما...من خيلي خجالتي هستم علتش رو نميدونم.سالهاي خيلي زيادي گذشت.به تابوتي نگاه ميكنم كه دختري كه من رو داداشي خودش ميدونست توي اون خوابيده.فقط دوستان دوران تحصيلي اش دور تابوت هستند،يك نفر داره دفتر خاطراتش رو ميخونه.دختري كه در دوران تحصيل اون را نوشته.اين چيزي هست كه اون نوشته بود. ...اي كاش بهش گفته بودم دوست دارم... نويسنده:حامد هوشمندي

۱۳۸۹ شهریور ۳۰, سه‌شنبه

A

Babr

۱۳۸۹ شهریور ۲۸, یکشنبه

Hamed hooshmandi

اري.....گاهي اوقات عاشق مي شويم ،و طوري عشق مي ورزيم ،كه گويا معشوق پاره اي از تنمان شده ،وهر لحظه او را به خود نزديكتر مي بينيم، به طوري كه همه اينده خود را در وجود او خلاصه كرده ،و حتي گاهي اوقات زندگي بدون او را بدتر از جهنم مي بينيم ،گاهي اوقات دلمان انقدر براش تنگ مي شود كه مي خواهيم او را از روياهايمان بيرون كشيده و در دنياي واقعي در اغوش گرفته ،و به اندازه تمام عمر گريه كنيم.......

امينh

عاشقونه من مي نويسم برات ازبي كسيم . خبر مي دهم بهت از قصه هاي دلواپسيم .چشم من به چه شوقي به هواي تو بارونيه . تپش قلب من فقط به ياد تو مي مونه...

حامد جان

ديدمت يك شب به دريا زل زدي كاش درياي توبودم دل به دريا ميزدي

بزرگترين سگ دنيا

حامد و سجاد

درميان رفقا اشرف دلدارتويي در ترازوي وفا،من كم و بسيارتويي.

امين هوشمندي

عاشقونه من مي نويسم برات ازبي كسيم . خبر مي دهم بهت از قصه هاي دلواپسيم .چشم من به چه شوقي به هواي تو بارونيه . تپش قلب من فقط به ياد تو مي مونه...

حامدh

اگه اگه يكي را ديدي كه وقتي داري رد مي شوي بر مي گرده و نگات مي كنه...بدون براش مهمي اگه يكي را ديدي كه وقتي داري مي افتي برميگرده وبا عجله مياد سمت تو...بدون براش عزيزي اگه يكي را ديدي كه وقتي داري مي خندي برميگرده و نگات مي كنه...بدون واسش قشنگي اگه يكي را ديدي كه وقتي داري گريه مي كني برميگرده مياد باهات اشك ميريزه...بدون دوست داره اگه يكي را ديدي كه وقتي داري با يك نفر ديگه حرف مي زني تركت مي كنه...بدون عاشقته اگه يكي را ديدي كه وقتي داري تركش مي كني فقط سكوت مي كني...بدون ديوونته اگه يكي را ديدي كه از نبودنت داغون شده...بدون كه براش همچي بودي اگه يكي را ديدي كه يه روز از بي تو بودن مي ناله...بدون كه بدون تو ميميره اگه يكي را ديدي كه بعد رفتنت لباس سفيد پوشيده...بدون كه بدون تو مرده اگه يك روز ديديش كه يه گوشه اي افتاده و يه پارچه سفيد روش كشيده...بدون واسه خاطر تو مرده ...............

۱۳۸۹ شهریور ۲۷, شنبه

عادل محمدي

عادل محمدي

عادل محمدي

۱۳۸۹ شهریور ۲۵, پنجشنبه

محمد محمدي

بارالها،اي خداي عدل وداد/هركه كرده يادي ازمازنده باد/ماكه معتاد رفيقيم وخمار روي دوست/درمرام مانباشدترك اين نوع اعتياد

حامد هوشمندي

گاهي وقتا سكوت,فريادمعرفته. گرچه ساكتم,ولي به يادتم.

N

۱۳۸۹ شهریور ۲۴, چهارشنبه

ابوالحسن

مهرت اى دوست زمانى زدلم پاک شود كه همه پيكر من زير زمين خاک شود

علي اقارضا

به يادت هستم بي هيج بهانه اي شايد دوست داشتن همين باشد

محمد عباسي

وحيد و بهنام

موسي

سينا بهنام امير

زير گردو

حسين ستار

در حال شنا كردن

اسماعيل و حسن

عروسي حسن

حامد هوشمندي

كلك كردن

موسي محمدي

گذاشتن كلاه گيس

امير

در تنگ

رحيم هوشمندي

در تنگ

علي اقارضا

كوچولو

موسي

منبع اب

محمد هوشمندي

ابوالحسن

سپيدان

۱۳۸۹ شهریور ۲۳, سه‌شنبه

قاسم هوشمندي

موسي

لبه كانال

محمد عباسي

بهنام و سعيد

جمعي از بچها روستا

موسي

بهنام

روح الاه

ابوالحسن

اسماعيل فريدوني

موسي محمدي

علي اقارضا

ممسني

حامد هوشمندي

حامد هوشمندي